IRG SARALLAH

گروه اسلامی مذهبی (ثاراللّٰه)

IRG SARALLAH

گروه اسلامی مذهبی (ثاراللّٰه)

IRG SARALLAH

ﺛﺎﺭﺍﻟﻠﻪ ‏» ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﻥ ﺑﻬﺎﻱ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ، ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻭ ﮐﺴﻲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﻥ ﺑﻬﺎﻱ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺮﻓﺖ .

با سلام، به وبلاگ ما خوش آمدید.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان امام علی وپیغمبرخداحضرت محمد» ثبت شده است

داستان اول

 

علی پیراهن را با خود برداشت و به بازار برگشت . به فروشنده فرمود :

 

-پیغمبر خدا ، پیراهنی ارزانتر از این می‏خواهد ، آیا حاضری پول ما را بدهی و این پیراهن را پس بگیری؟

 

فروشنده قبول کرد و علی پول را گرفت و نزد پیغمبر آورد . آنگاه رسول‏ اکرم و علی با هم به طرف بازار راه افتادند،در بین راه چشم پیغمبر به‏ کنیزکی افتاد که گریه می‏کرد . پیغمبر نزدیک رفت و از کنیزک پرسید :

 

«چرا گریه می‏کنی ؟»

 

-اهل خانه به من چهار درهم دادند و مرا برای خرید به بازار فرستادند ، نمی‏دانم چطور شد پولها گم شد . اکنون جرئت نمی‏کنم به خانه‏ برگردم.

 

    رسول اکرم چهار درهم از آن دوازده درهم را به کنیزک داد و فرمود :

 

-هر چه می‏خواستی بخری ، بخر ، و به خانه برگرد.

 

وسپس خودش به طرف‏ بازار رفت و جامه‏ای به چهار درهم خرید و پوشید . در مراجعت برهنه‏ای را دید ، جامه را از تن کند و به او داد .

 

   دو مرتبه‏ به بازار رفت و جامه‏ای دیگر به چهار درهم خرید و پوشید و به طرف خانه راه افتاد . در بین راه باز همان کنیزک را دید که حیران و نگران و اندوهناک نشسته‏ است ، فرمود :

 

- چرا به خانه نرفتی ؟

 

- یا رسول الله خیلی دیر شده می‏ترسم مرا بزنند که چرا این قدر دیر کردی .

 

- بیا با هم برویم ، خانه تان را به من نشان بده ، من وساطت می‏کنم‏ که مزاحم تو نشوند.

 

    رسول اکرم به اتفاق کنیزک راه افتاد . همینکه به پشت در خانه رسیدندکنیزک گفت :

 

همین خانه است.

 

   رسول اکرم از پشت در با آواز بلندگفت :

 

   «ای اهل خانه سلام علیکم.»

 

جوابی شنیده نشد . بار دوم سلام کرد ، جوابی نیامد . سومین بار سلام کرد، جواب دادند .

 

السلام علیک یا رسول الله و رحمه الله و برکاته.

 

- چرا اول جواب ندادید ؟ آیا آواز مرا نمی‏شنیدید ؟

 

-چرا همان اول شنیدیم و تشخیص دادیم که شمائید .

 

- پس علت تأخیر چه بود ؟

 

- یا رسول الله خوشمان می‏آمد سلام شما را مکرر بشنویم ، سلام شما برای‏ خانه ما فیض و برکت و سلامت است .

 

- این کنیزک شما دیر کرده ، من اینجا آمدم از شما خواهش کنم او رامؤاخذه نکنید .

 

- یا رسول الله به خاطر مقدم گرامی شما ، این کنیز از همین ساعت‏ آزاد است .

 

   پیامبر گفت :

 

   «خدا را شکر ، چه دوازده درهم پر برکتی بود ، دوبرهنه را پوشانید و یک برده را آزاد کرد»

 

 

برای دیدن بیشتر داستان ها روی داستان های مذهبی موضوعات کلیک کنید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۹ ، ۱۲:۱۷
زارعـی